نوشته شده توسط : مهدیس

لحظه ای سکوت برای هضم یک فنجان دلتنگی

و حقیقتی که هیچگاه فراموش نخواهد شد...تنهایی....

ببین به چه روزم !

دلتنگی و تنهایی در هم آمیخته شده

بر من چه خواهد گذشت بــی تــــ ــــو...

بی تو در کدامین پرواز لحظه هایم را وصله زنم تا بگذرد روزهای مانده به پایان

آغـــاز شیرینی بـ ـود با تو بودن و تا همیشه تورا خواستن

هنوز هم همان حــــالم ، می خواهمت اما تو چه؟!؟

مانند عروسکی فقط در لحظه هایم کوک شدی ، ضربان قلبت تمام شد؟

راستش را بگو حالا کجا و برای که نبض دل بی  غصه ات را کوک کرده ای

می تواند مثل من سادگی کند؟

هرچه در من بود شکست نمی دانم چرا این بغض کهنه نمی شکند

آرام نمی شوم چگونه رفتنت را باور کنم

و تو چگونه رفتی و گذاشتی بشکنم

و من چگونه تورا به دست فراموشی بسپارم

که هنوز نرفته تمام خاطراتت میان قاب لحظه هایم ورق می خورد

... یک مشت خاطره...

من این خاطرات را نمی خواهم

از با تو بودن همین قدر سهمم بود؟

قلبی شکسته و چشمی غرق در اشک ! ؟

بیا تا برایت بگویم ، دلتنگی من چقدر بزرگ است

و تنهایی که هر روز آن را آغاز می کنم

خسته ام

از خود و هرچیزی که به نحوی مرا یاد تو بیندازد

بـ ـــــرو ،

دیگر بـــ ـرو

رفتن آخرین بهانه ات بود

بـ ـرو و بگذر مثل همیشه

من تنها می مانم با هرچه بود و شد

دیگر دوستت ندارم ، به چه روزم آوردی بی رحم

مانند اسیری غل و زنجیر شده ام ،

برو با خودم تنهایم بگذارتو که حتی دستی به روی زندانی نمی کشی

دیگر تمام شد

دوست ندارمت فراموش می شوی....

می شود گاهی مرور کنی لحظه های بر باد رفته ات را

آن وقت که دیگر نه منم و نه تویی در من !

برو بگذر نگاهت نمی کنم

مانند کودکی بی تاب و هراسان دنبالت نمی دوم التماست نمی کنم

می پذیرم هرچه بود و گذشت

دیگر نیستی و من در همین نبودنها یک روز تنهایی خویش را جشن خواهم گرفت

خاکستر خاطراتت را روانه ی آب فراموشی می کنم

و می روم

یک روز می روم آن وقت است که دیگر نه منم و نه تویی در من

لحظه ای سکوت برای هضم یک فنجان دلتنگی

و حقیقتی که هیچگاه فراموش نخواهد شد...تنهایی....

ببین به چه روزم !

دلتنگی و تنهایی در هم آمیخته شده

بر من چه خواهد گذشت بــی تــــ ــــو...

بی تو در کدامین پرواز لحظه هایم را وصله زنم تا بگذرد روزهای مانده به پایان

آغـــاز شیرینی بـ ـود با تو بودن و تا همیشه تورا خواستن

هنوز هم همان حــــالم ، می خواهمت اما تو چه؟!؟

مانند عروسکی فقط در لحظه هایم کوک شدی ، ضربان قلبت تمام شد؟

راستش را بگو حالا کجا و برای که نبض دل بی  غصه ات را کوک کرده ای

می تواند مثل من سادگی کند؟

هرچه در من بود شکست نمی دانم چرا این بغض کهنه نمی شکند

آرام نمی شوم چگونه رفتنت را باور کنم

و تو چگونه رفتی و گذاشتی بشکنم

و من چگونه تورا به دست فراموشی بسپارم

که هنوز نرفته تمام خاطراتت میان قاب لحظه هایم ورق می خورد

... یک مشت خاطره...

من این خاطرات را نمی خواهم

از با تو بودن همین قدر سهمم بود؟

قلبی شکسته و چشمی غرق در اشک ! ؟

بیا تا برایت بگویم ، دلتنگی من چقدر بزرگ است

و تنهایی که هر روز آن را آغاز می کنم

خسته ام

از خود و هرچیزی که به نحوی مرا یاد تو بیندازد

بـ ـــــرو ،

دیگر بـــ ـرو

رفتن آخرین بهانه ات بود

بـ ـرو و بگذر مثل همیشه

من تنها می مانم با هرچه بود و شد

دیگر دوستت ندارم ، به چه روزم آوردی بی رحم

مانند اسیری غل و زنجیر شده ام ،

برو با خودم تنهایم بگذارتو که حتی دستی به روی زندانی نمی کشی

دیگر تمام شد

دوست ندارمت فراموش می شوی....

می شود گاهی مرور کنی لحظه های بر باد رفته ات را

آن وقت که دیگر نه منم و نه تویی در من !

برو بگذر نگاهت نمی کنم

مانند کودکی بی تاب و هراسان دنبالت نمی دوم التماست نمی کنم

می پذیرم هرچه بود و گذشت

دیگر نیستی و من در همین نبودنها یک روز تنهایی خویش را جشن خواهم گرفت

خاکستر خاطراتت را روانه ی آب فراموشی می کنم

و می روم

یک روز می روم آن وقت است که دیگر نه منم و نه تویی در من

 





:: بازدید از این مطلب : 674
|
امتیاز مطلب : 193
|
تعداد امتیازدهندگان : 56
|
مجموع امتیاز : 56
تاریخ انتشار : سه شنبه 5 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: