قلب شکسته:

 

نشسته بود روی زمین و داشت یه تیکه هایی رو از روی زمین جمع می کرد

بهش گفتم: کمک نمی خوای؟ گفت نه

گفتم:خسته میشی بذار کمکت کنم دیگه

گفت: نه خودم جمع می کنم

گفتم: حالا تیکه های چی هست؟ بد جوری شکسته معلوم نیست چیه؟

نگاه معنا داری کرد و گفت:قلبم.این تیکه های قلب منه که شکسته.خودم باید جمش کنم

بعدش گفت:میدونی چیه رفیق؟آدمای این دوره زمونه دل داری بلد نیستن

وقتی میخوای یک دل پاک و بی ریا رو به دستشون بسپری هنوز تو دستشون نگرفته میندازنش زمین و می شکوننش...

میخوام تیکه هاش رو بسپرم به دست صاحب اصلیش اون دل داری خوب بلده

آخه میدونی اون خودش گفت که قلبهای شکسته رو خیلی دوست داره

میخوام بدم بهش بلکه این قلب شکسته خوب بشه

تیکه های شکسته ی قلبش رو جمع کرد و یواش یواش ازم دور شد و من توی این فکر که چرا ما آدما دلداری بلد نیستیم موندم

دلم میخواست بهش بگم چرا دلت رو می سپری دست هر کی؟

انگار فهمید تو دلم چی گفتم. برگشت و گفت:

دلم رو به هر کسی نسپردم اون برای من هر کسی نبود..

گفت و این بار رفت سمت دریا.....