نوشته شده توسط : مهدیس

یه روز خواهم مرد 



:: بازدید از این مطلب : 343
|
امتیاز مطلب : 237
|
تعداد امتیازدهندگان : 66
|
مجموع امتیاز : 66
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدیس

اینو تازه نوشتم  مثل همیشه ببخشید اگه مشکل داشت(مهدیس)

کجایی تا چشمامو را به نگاه مهربونت وصله بزنم
 
کجایی تا بتونی اشک های دل زخم خوردمو ببینی
 
کجایی تا بتونی ناگفته های دل بی قرارمو گوش کنی
 
کجایی تا ببینی دارم  می میرم
 
کجایی تا  چشم های باز منو که هر روز به در دوخته شده بود رو ببندی
 
کجایی تا جسم خاکسترمو جمع کنی و منو تو تابوت دل تنگی هام رها کنی
 
کجایی تا منو به یه مشت خاک رطوبت زده بسپری
 
کجایی تا به بی قراریای دلم بخندی و آروم از کنار یه مشت خاکستر پیچیده شده توی کفن رد بشی
 
کجایی تا ببینی حتی با کافور هم دیگه بوی مردگی مو از دست نمی دم
 
تو همین و می خواستی درسته ؟
 
یه مشت خاکستر که زیر یه مشت خاک سیاه و گل آلود مدفون شدن
 
دل زخمی من دیگه بهت التماس نمیکنه که برگردی برو ...برو
 
راه ما از هم جدا شد دنیای ما از هم جدا شد دلم از دلت جدا شد
 
کاش بودی تا مردنمو با چشای اشک آلودت می دیدم
 
کاش بودی تا عکس های نیمه سوخته منو از توی اون جهنم می دیدی
 
کاش بودی تا قطره قطره خون هایی که از توی رگ هام جدا می شدن و تنهام می زاشتن و می دیدی
 
کاش بودی تا اون رز پرپر شده روی سنگ قبرم رو می دیدی
 
تا باور می کردی من مردم
کاش باور می کردی دیگه هیچکس منتظرت نیست
 
کاش باور می کردی  هیچ دستی تو دستات گذاشته نمیشه
 
کاش باور می کردی هیچ قلبی دیگه بهت پیوند نیست
 
کاش همه این ها رو باور می کردی
 
کاش حداقل میومدی تا عکستو از تو قاب سوختم برداری
 
کاش میومدی تا نامه های نیم سوختمو واسه یه بار هم که شده بخونی 
 
کاش کتاب زندگیمو یه بار ورق می زدی تا به دوست داشتنم نخندی
 
کاش اسمتو از رو در و دیوار دلم جدا می کردی
 
کاش اشکامو می دیدی وقتی همراه با روحم داشت از تنم جدا می شد کاش می دیدی ....
 
کاش همه این ها را می دانستی
 
 خداحافظ عشقم عاشق تو مرد


:: بازدید از این مطلب : 325
|
امتیاز مطلب : 225
|
تعداد امتیازدهندگان : 66
|
مجموع امتیاز : 66
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدیس

ما آدما عادت داریم
وقتی کسیو بدست میاریم و با اون خوشبختیم احساس نارضایتی بهمون دست میده
عادت داریم که
معشوقمون و اذیت کنیم و براش ناز کنیم
عادت داریم که
درمورد چیزایی که حتی با نزدیکترینمون حرف نمیزنیم با معشوقمون حرف بزنیم
از یه طرفم عادت داریم که
همیشه دوسش داشته باشیم
عادت داریم که
با وجود اون به کسی ام فکر کنیم که اگه اون نشد این باشه
ما خیلی عادتا داریم



:: بازدید از این مطلب : 1097
|
امتیاز مطلب : 244
|
تعداد امتیازدهندگان : 72
|
مجموع امتیاز : 72
تاریخ انتشار : شنبه 21 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدیس

اینم یکی دیگه :

دلتنگی واژه ایست که این روزها دلم فریاد میزند
دلتنگ برای چه!!!
دلتنگ برای تمام خاطراتی که با آنها زندگی کردم دلتنگ برای  تمام کسانی که دوستشان داشتم دلتنگ برای تمام روزها ی بچگی دلتنگ برای تمام خاطرات بدی که یه روز پای جونمون گرو بود دلتنگ برای تمام دیوونه بازی ها که موجب زخمی شدن خودمون بود دلتنگ برای آهنگ های شادی که ما باهاش گریه میکردیم دلتنگ برای تمام خرده شیشه هایی که اون روزا همراهمون بودن  دلتنگ برای تمام خون هایی که یه روزی حتی یک قطره ریخته میشد دلتنگ برای کسی که یه روز ازش سیلی خوردم   دلتنگ برای اون قهر و آشتی ها دلتنگ برای تک تک اون قطره های اشکی که روی گونه هامون سرازیر می شدن دلتنگ برای صحبت های تلفنی هر شب دلتنگ برای مسخره بازی های سر کلاس دلتنگ برای یه داداش که یه روز همه زندگیه من بود دلتنگ برای حسی که موقع گوش کردن آهنگ داشتم (کنسل) دلتنگ برای گرفتن دست کسی که همه ی وجودم بود اما حالا یکی دیگه جای من رو پر کردن با صحبت هاش خودش نیست اما حرفایی که میزنه زخم می زنه به همه وجودم دلتنگ برای یه گروه پنج نفره که از هم پاشیده شد دلتنگ برای با هم بودن

خلاصه دلم تنگ شده واسه همه روزهای از دست رفتن واسه همه کسایی که پیشم نیستن دلتنگم ........دلتنگ



:: بازدید از این مطلب : 359
|
امتیاز مطلب : 191
|
تعداد امتیازدهندگان : 60
|
مجموع امتیاز : 60
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدیس

این مطلب و خودم نوشتم اگه مشکلی چیزی داشت ببخشین :

 

خواهم مرد ....
 
 
شبی در این سکوت تلخ
 
زیر آن دلتنگی تاریک
 
و یا بر روی آن لبخند یاس آمیز 
 
خواهم مرد
 
بدون زیبا ترین حسی که در تنهایی ام روییده است
 
خواهم مرد
 
شایدم نه کمی تامل لازم است آری نه شاید .....
 
زیر آن تاریکی گمنام آن  برگهای سرد و بازیگوش 
  
و یا در سایسار خیس اشک های تلخ و وحشی
 
شایدم در غربت یک شبنم آبی که در تنهایی یک برگ روییده ست
خواهم مرد !!!
 
من در این کلبه به جز غم نامه ی یک فرد غمدیده چیزی نمی بینم  
 
هیچکس تلخی این در زدن را بر خود نمی خواهد ، نمی خواهد بداند زیر این
 
سقف کبود توی آن کلبه مرطوب ز خیس روی آن قالیچه پوسیده
 
 چه کس بر زمین چنگ نهاده شایدم یه قلب کوچک زیر پنجه های قدرت  غم
 
جان سپرده است  ...
 
شاید به خاطر نگاه تلخ من است  که نزدیکم نمی شوید من  تلخ نیست
 
زهرم را گرفته اند من  اکنون آرامم خیلی آرام حتی صدای تپش قلبم هم
 
دیگر نمیاید شاید من جان سپرده ام  آری شاید مرده ام ...
 
ولی به چه جرم... !!!
 
من  که آزاری نداشتم من فقط از شما عشق می خواستم من یه گوش می
 
خواستم واسه شنیدن تمام نا گفته هایم نه یه دیوار و چندتا عکس  که هر
 
روز با دیدن آنها غم در تمام وجودم رخه کند و در آخر من  را از پای در آورد ...
 
حال من  مردم با تمام این بی رحمی ها ...
 
اما تنها خواسته ام از شما این است که فردی دیگر را به این روز در نیاورید
 
قلب کوچکش را به غم تقدیم نکنید بگذارید زندگی کند بگذارید حرف بزند
 
بگذارید بچگی کند
 
من مردم و دیگر رد پای من در هیچ کجای این سرزمین دیده نمی شود پلک
 
هایم به هیچ چشمی دوخته نمی شود و دیگر التماس نمی کند 
 
من مردم و تنها زیر مشتی خاک پنهان شدم اما حالا آن مشت خاک سرزمین
 
من است سرزمینی که می توان به راحتی در آن قدم زد و صحبت کرد....
 
حال این مشت خاک سرزمین من است ...سرزمین من
 
من مردام ......
              
                      " مهدیس "

 



:: بازدید از این مطلب : 334
|
امتیاز مطلب : 174
|
تعداد امتیازدهندگان : 54
|
مجموع امتیاز : 54
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدیس

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ، ترا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید ، با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنّای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ، ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت تمام بال هایش غرق اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام را از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد و من با آن که می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد !ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شدو بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت : تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم .



:: بازدید از این مطلب : 322
|
امتیاز مطلب : 211
|
تعداد امتیازدهندگان : 61
|
مجموع امتیاز : 61
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدیس

 

 



:: بازدید از این مطلب : 940
|
امتیاز مطلب : 218
|
تعداد امتیازدهندگان : 62
|
مجموع امتیاز : 62
تاریخ انتشار : سه شنبه 10 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدیس

دوست دارم



:: بازدید از این مطلب : 1113
|
امتیاز مطلب : 201
|
تعداد امتیازدهندگان : 60
|
مجموع امتیاز : 60
تاریخ انتشار : سه شنبه 10 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدیس

 



:: بازدید از این مطلب : 346
|
امتیاز مطلب : 199
|
تعداد امتیازدهندگان : 57
|
مجموع امتیاز : 57
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدیس



:: بازدید از این مطلب : 302
|
امتیاز مطلب : 196
|
تعداد امتیازدهندگان : 58
|
مجموع امتیاز : 58
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدیس

پشت ديوار همين كوچه به دارم بزنيد

من كه رفتم بنشينيد و هوارم بزنيد

باد هم اگهي مرگ مرا خواهد

بنويسيد كه بد بودم و دارم بزنيد

من از آيين شما سير شدم

پنجه در  هر چه كه من وا همه دارم بزنيد

دست هايم چقدر بود و به دريا نرسيد؟؟؟؟

خبر مرگ مرا طعنه به  يارم نزنيد

 



:: بازدید از این مطلب : 1392
|
امتیاز مطلب : 193
|
تعداد امتیازدهندگان : 55
|
مجموع امتیاز : 55
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()