نوشته شده توسط : مهدیس

هميشه آرزو داشتم که زنده بودنم به دست تو باشد  و مردنم هم به دست تو
و چه زود روياهايم به واقعيت نزديک شد
اينک که روح ات از کالبد خاکي ام رخت بر بسته است
از خدا مي خواهم باران پاکي اش را بر جسم خسته ام ارزاني دارد
تا گوشه اي از قطرات نمناک ديدگانت را بر وجودم احساس کنم
هرگز دوست نداشتم که آنچه ميان من و تو بود خاطره اي فراموش شدني شود
بايد رنگي ابدي به آن داد تا در نوشته هاي آيندگان
قلم توانايي نگارش آن را از خويش سلب کند
رنگ ديدار هر روزمان ناب ترين رنگ خدا بود
رنج نامه دل من و تو
شفاف ترين برگ شقايق داغ ديده بود
اما افسوس
که شقايق ها به دست باغبان نا رفيق سر به سينه خاک ساييدند
و در وزش طوفاني زرد
عطر ناب خويش را از من به يغما بردند
هر شب ، شبهاي زمستان پشت پنجره ي يخ زده اتاقم
سر به ديوار دردهايم مي گذارم و منتظر مي مانم تا از عطر وجودت سيراب شوم
 





:: بازدید از این مطلب : 994
|
امتیاز مطلب : 186
|
تعداد امتیازدهندگان : 54
|
مجموع امتیاز : 54
تاریخ انتشار : یک شنبه 10 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: